افلاطون بیشک از نخستین و بزرگترین نامهایی است که با کلمهیِ فلسفه تداعی میگردد وی بنیانگذارِ شیوهیِ اندیشهای است که امروزه نیز در فلسفه رواج دارد. هم مسألههای طرح شده توسط افلاطون، هم پاسخهای او به این مسألهها هنوز مورد توجه هستند. اگر از اهمیت تاریخی اندیشه های افلاطون بگذریم، امروزه بیش از همه سنت فلسفهی تحلیلی برای اندیشه های افلاطون اهمیت فلسفی قائل شده و فلاسفهی قارهای بیشتر او را به عنوان نقطهی عطفی در تاریخ مینگرند.
افلاطون در سال 427 قبل از میلاد در یک خانوادهی اشرافی و احتمالاً در آتن به دنیا آمد. در بیست سالگی وارد جمع شاگردان سقراط گردید. گویا سه بار به ایتالیا سفر کرد که حداقل یک بار آن به منظور ایفای نقش مشاور پادشاه سیراکیوز بوده است که با ایدهی وی دربارهی حکمرانی فلاسفه بر جوامع همخوانی دارد. هیچ یک از این سه سفر تجربهی خوبی برای افلاطون به همراه نداشت. طبق روایتی بار اول در راه بازگشت به عنوان برده به فروش گذاشته شد، اما خریدارش او را آزاد کرد. در حوالی سال 360 ق.م. از آخرین سفرش به ایتالیا بازگشت و تا پایان عمر در آتن ماند.
آکادمی افلاطون در 387 ق.م. تأسیس شد و تا سیصد سال محل آموزش فلسفه بود. افلاطون به هندسه و ریاضیات اهمیت زیادی میداد، به طوری که گفته شده بر سر درِ آکادمی حک شده بود: «هرکس هندسه نمیداند داخل نشود». آکادمی قطب علمی معتبری در یونان محسوب میشد و علاوه بر فلسفه، ریاضیات، نجوم و موسیقی هم در آن تدریس میشد.
افلاطون در 347 ق.م. در هشتاد و یک سالگی و به گفتهی سیسرون «در حال نوشتن»، درگذشت.
نوشتههای فلسفی افلاطون در قالب گفتگوی میان سقراط و افراد مختلف جامعه، از فیلسوف، سیاستمدار، فرمانده جنگ و ... تنظیم شده است. شیوهی سقراط در گفتگو آن بود که ابتدا در مورد موضوعی اظهار بی اطلاعی میکرد و از مخاطبش میخواست که به سوال او جواب دهد. سپس سقراط با پرسیدن سوالهای مکرر همصحبتاش را به مسیری که مایل بود میکشاند.
افلاطون در کلیه مباحث فلسفی، از هستیشناسی تا فلسفهی سیاسی، اظهار نظر کرده است. در این مقاله بحث را به نظریاتی از وی محدود خواهیم کرد که در فلسفهی علم اهمیت دارند. این نظریات اتفاقاً از مشهورترین نظریات افلاطون هستند: یعنی نظریهی معرفت و نظریهی مُثُل:
1- معرفت: افلاطون عمیقاً معتقد بود که اگر چیزی بتواند موضوع معرفتِ حقیقی قرار گیرد، آن چیز باید دارای ثبات و عمومیت باشد، یعنی همیشه و در همه حال صادق باشد. پس عالم حسی شایستهی معرفت نیست، زیرا در عالمِ حسی همه چیز در حال تغییر دایمی است. پس باید توسطِ عقل از حسیات فراتر رفت و به حقایق کلی رسید. افلاطون اولین «تعریف» از معرفت را ارایه داده و آن را «باورِ صادقِ موجه» دانسته است. این تعریف از معرفت هنوز در فلسفه موردِ بحث است، هرچند برخی، مانند گتیه مثالهای نقضی برای آن برشمرده اند.
2- مُثُل: دغدغهی فلاسفهی یونان در زمان افلاطون و پیش از آن مسألهی ثبات و تغیّر در طبیعت بود. از سویی به نظر میرسید که در طبیعت هیچ چیز به جز حرکتِ دایمی و بیثباتی محض وجود ندارد، و از سوی دیگر ذهن عقلانی و ریاضیوار یونانی حکم میکرد که حقایق ثابتی در جهان هست که هرگز دستخوش تغییر نمیشود. افلاطون تلاش نمود با نظریهی مُثُل، میان این دو شهودِ فلسفی آشتی برقرار کند. افلاطون از ما میپرسد چه چیز همهی اسبها را اسب، همهی انسانها را انسان و همهی چیزهای سفید را سفید میکند؟ درست است که هیچ دو اسبی دقیقاً مثل هم نیستند، اما چیزهای بسیاری میان آنها مشترک است. اگر هیچ چیز جز تکثر و تغیر وجود نداشت، ما هرگز قادر نبودیم شباهتی میان دو اسب تشخیص دهیم. پس بی شک یک چیز ثابت باید وجود داشته باشد. افلاطون آن چیزِ ثابت که در این میان وجود دارد را «مثالِ اسب» نامید. مثالِ اسب همهی ویژگیهای ایدهآل اسب را دارد، ولی خودش یک اسب منفرد نیست. به اعتقاد افلاطون در واقع اسبیّت وجودی «اصیلتر» از همهی اسبها دارد و همهی اسبها به واسطهی بهرهمندی از این مثال اسبیّت است که اسب میشوند. ما این اسبیت را میشناسیم و با کمکِ آن است که اسبها را از غیر اسبها تشخیص میدهیم. اسبیت وجودی خارج از زمان و مکان دارد، ولی در همهی اسبهای مادی متجلی میشود.
این دیدگاه امروزه نیز مورد بحث است. به طرفدارانِ آن افلاطونگرا یا کلیگرا (universalist) یا واقعگرا، و به مخالفین آن نامگرا (nominalist) گفته میشود. نامگرایی یعنی این اعتقاد که ویژگیها (مثل سفیدی، اسب بودن، نیک بودن، ...) چیزی جز نامهایی که بشر ساخته است، نیستند. در عالم فقط «جزیی»ها وجود دارند (این شیء سفید، این اسب، این عمل نیک، ...) و نه «کلی»های اسب، سفیدی و غیره. البته باید توجه داشت که امروزه کمتر افلاطونگرایی از تمثیل افلاطون مبنی بر یک عالمِ ماورایی و یک مقرِ آسمانی که مُثل در آن حضور دارند، استفاده میکند. استدلالهای اصلیِ کلیگرایان شبیه به استدلالهای افلاطون است. این استدلالها به طور خلاصه بیان میکنند که انتخاب و دستهبندی ویژگیها توسطِ زبان، هرقدر هم اختیاری و وابسته به ذهن و زبان باشد، این که یک شیء خاص فلان ویژگی را دارد یا نه، امری اختیاری و وابسته به ترجیحِ ذهنِ افراد نیست. ممکن است در زبانِ قبیلهای ویژگیهای «آبی» و «سبز» وجود نداشته باشند و در عوض «سابی» و «ابز» وجود داشته باشند که هیچ کدام معادل با آبی و سبز ما نیستند، اما در همان قوم هم، اگر دو شی دلخواه را بیاوریم و به اعضای قبیله نشان دهیم، این که آیا این دو از نظرِ سابی بودن شبیه به هم هستند یا خیر، برای ایشان دلبخواهی نیست. ممکن است برخی ویژگیها اصیل نباشند و بتوان آنها را به برخی ویژگیهای بنیادیتر تقلیل داد (مثلاً اسب بودن را به داشتن ژن خاصی و داشتن آن ژن خاص را به ساختار ملکولی خاصی تقلیل دهیم)، ولی بههرحال یک مجموعه از کلیها میماند که قابل حذف نیست. استدلال مشابه دیگری نیز وجود دارد مبنی بر این که هرگز نمیتوان کلیها را کاملاً از زبان حذف نمود. افلاطونگرایان از این که اطلاق کلیها به جزییها ذهنی و دلبخواهی نیست، و از این که کلیها در زبان اجتنابناپذیر هستند، نتیجه میگیرند که کلیها وجودی مستقل دارند.
در اینجا به چند کاربردِ این بحث در فلسفهی علم اشاره میکنیم:
1- برخی فلاسفه، از جمله دیوید لویس، معتقد اند که علم در نهایت آن ویژگیهای اصیل و اصلی را به ما خواهد شناساند که همهی ویژگیهای دیگر به آنها تقلیل مییابند. شاید جرم و بار و ... آن مُثل اصلی باشند.
2- برخی فلاسفه، از جمله دیوید آرمسترانگ، معتقداند که قوانین طبیعت روابطی ضروری میان کلیها هستند و خود این روابط را باید به صورت کلیها نگاه کرد. پس قوانین طبیعت خود اشیائی (مُثلی) هستند که وجود مستقل دارند.
3- برخی فلاسفه، از جمله کواین، معتقداند که چون اعداد اجتنابناپذیر هستند، یعنی در علم مجبور به استفاده از آنها هستیم، پس اعداد نیز کلیهایی دارای وجود هستند. عقیدهای بسیار شبیه به نظرِ افلاطون، فیلسوف یونان باستان، در موردِ اعداد.
منابع
1. کاپلستون، فردریک [1375]، تاریخ فلسفه، جلد 1: یونان و روم، ترجمهی جلالالدین مجتبوی (انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش: تهران)
2. بورمان، کارل [1375]، افلاطون، ترجمهی محمد حسن لطفی (انتشارات طرح نو: تهران)
3. گواردینی، رومانو [1376]، مرگ سقراط (تفسیر چهار رسالهی افلاطون)، ترجمهی محمد حسن لطفی (انتشارات طرح نو: تهران)
4. لازی، جان. درآمدی تاریخی به فلسفه علم، ترجمه علی پایا، تهران، انتشارات سمت، ????.
5. دیوانی، امیر، قوانین طبیعت، قم، انتشارات دانشگاه قم، ????.
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89 آذر 7 توسط
مهدی نوروزی
طبقه بندی: فلسفه
طبقه بندی: فلسفه